سهراب گفتی چشم ها را باید شست
شستم ولی
گفتی جور دیگر باید دید
دیدم ولی
گفتی زیر باران باید رفت
رفتم ولی
او نه چشم های خیس و شسته ام نه نگاه دیگرم را
هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت :
دیوانه باران ندیده