شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ پسر: من اساسا معتقدم ازدواج مانعي براي پيشرفت بشره. دختر: من هم فکر مي‌کنم ازدواج فرديت بشر را مورد هدف قرار داده. پسر: به راستي که مسئوليت و تعهد آدم رو فرسوده مي‌کنه. دختر: کاملا درسته ... آثار زيانباري هم براي لطافت پوست به همراه داره. پسر: اين همه هزينه براي عروسي ... دختر: جهيزيه رو بگو. پسر: هزار تا خرجِ الکيِ ديگه. که چي بشه؟ دختر: هيچي
پسر: تازه بعدش خانواده‌ها مي‌افتن به جون هم. دختر: آخ گفتي! توقع‌ها، حرف درآوردن‌ها، خاله‌زنک بازي‌ها ...
دختر: آخ گفتي توقع‌ها، حرف درآوردن‌ها، خاله‌زنک بازي‌ها . پسر: همه رو بايد راضي نگه داري وگرنه روزگارت رو سياه مي‌کنن. دختر: واي ديوونه کننده است پسر: تازه خود ازدواج هم فقط تا شيش ماه جذابيت داره. دختر: کلا سقف يکي از عوامل جداييه پسر: سقف مطالبات دختر: نه سقف خونه. سر: چطور؟ دختر:تا وقتي خونه باباتي جون ميدي که با عشقت بري زير يه سقف وقتي با عشقت ميري زير يه سقف جون ميدي که برگردي خونه بابات
پسر: مردها هم سقف روياهاشون هي ميره بالاتر! دختر: حالا اين هيچي ... اينايي که به عشق بچه‌دار شدن ازدواج مي‌کنن، واي خدا. پسر:‌ها ها‌ها .
دختر: يعني واقعا ازدواج مي‌کنن که تکثير بشن؟ پسر: حماقت محضه. دختر: اصلا نمي‌فهمم اين بچه چي داره! پسر: به سختي به دنيا مياد و به سختي بزرگ ميشه ولي در نهايت به راحتي ناديده‌ات مي‌گيره. دختر: واقعا ... راستي، بيژن و عاطفه هم طلاق گرفتن. پسر: کدوم بيژن و عاطفه!؟ دختر: بچه‌هاي ورودي 88 مهندسي شيمي ديگه. همون‌هايي که سال اول دانشگاه ازدواج کرده بودن. پسر: براي چي؟
دختر: عاطفه بعد از يه سال فهميد بيژن با يکي ديگه‌ ميره سانفرانسيسکو ولي چون خود عاطفه هم شيش ماه بود با يکي ديگه مي‌رفت سانفرانسيسکو چيزي نگفت تا سفرشون زهرمار نشه. اما بعد از يه مدت دوتاشون فهميدن و سورپرايز شدن و کلي فان شد! پسر: خب پس چرا طلاق گرفتن؟
دختر: ديگه تعدادشون زياد شده بود، نمي‌گنجيدن! پسر: اينم آخر و عاقبت ازدواج‌هاي امروزي. بهنام هم زنش رو طلاق داد. ميدوني؟ دختر: بهنام؟ بهنام شريف؟ پسر: آره. دختر: اون ديگه چرا؟‌
پسر: دو سال دختره رو خونه باباش نگه داشت. آخر دختره قاطي کرد و گفت طلاق ميخوام. دختر: خب يه خونه اجاره مي‌‌کرد. پسر: پول پيش نداشت، بدبخت بود. دختر: اصلا همه بدبختي انسان از ازدواج شروع شد. اگه آدم و حوا از اون اول دوست معمولي بودن الان اين وضع ما نبود. پسر: اي داد از اين ازدواج ... از اين سنت منسوخ ... از اين گرداب نابودگر ... مريم! دختر: بله؟
پسر: با من ازدواج مي کني؟ دختر: جدي؟ پسر: آره. دختر: باشه. پسر: بسيار خب. دختر: فقط يه چيزي . پسر: چي؟ دختر: چند تا بچه داشته باشيم؟ پسر: چهار تا خوبه؟ دختر: پنج تا بهتر نيست؟ پسر: هر چي تو بگي. دختر: اوکي، باي. پسر: باي.
2-FDAN
بابا يک چيزي مينويسي لطفا خلاصش کن الان يک نفر بايد ده تا نظر و يک فيد بخونه تا از آخر به يک باي باي برسه:D (خودم نخوندم) :D
{a h=ANFD}2FDAN{/a} خوب ميگه 400 تا کلمه باشه من چيکار کنم ؟
2-FDAN
{a h=divaneheshgh}امپراطور احساس{/a} ميتوني يک دور بخوني خلاصش رو بنويسي يا توي وبلاگت بنويسي
{a h=ANFD}2FDAN{/a} خيلي سخته خوووئ
2-FDAN
{a h=divaneheshgh}امپراطور احساس{/a} ساده تر از اينه که هي کامنت بزاري
{a h=ANFD}2FDAN{/a} نه خلاصه نويسي اينکه کپي ميکنم همين
{a h=ANFD}2FDAN{/a} ميدوني چرا همش ميگه 400 کلمه ؟
امپراطور احساس
رتبه 0
0 برگزیده
54 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
امپراطور احساس عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top