نمی دانستم می خواهد مرا به هم بریزد
فرصت زندگی عادی را هم از من بگیرد
تا انچه برای من ماند مرگ باشد
نفهمیدم ...
با چه کسی اغاز کرد و من را تمام کرد
این روز ها میگذرند ولی من
از انها نمی گذرم
گویند دل به ان بت نامهربان نده
دل ان زمان ربود که نامهربان نبود
معرفت یه موقعی لباس رفاقت بود
الان منفعت جاشو گرفته
حرفا همون قدر
میتونن قوی باشن که
با یکیش از ذوق تا صبح بیدار بمونی
و با یکی دیگش تا صبح گریه کنی